آرزوی شکوه ایران
روزگاری غریب و تنها داشت
پیرمردی که اهل عصیان بود
هستیاش از تمام این دنیا
عشق پاکی به نام ایران بود
مانده در خاطرات این مردم
رنگ سرخ و کبود فریادش
از تب و درد بیکسی میسوخت
آخرین روزهای مردادش
سالهای سیاه و بسته چهها
با دل زخمی مصدق کرد
احمدآباد خسته پیرش را
پشت دیوارهای خود دق کرد
ادامه در لینک
روزگاری غریب و تنها داشت
پیرمردی که اهل عصیان بود
هستیاش از تمام این دنیا
عشق پاکی به نام ایران بود
مانده در خاطرات این مردم
رنگ سرخ و کبود فریادش
از تب و درد بیکسی میسوخت
آخرین روزهای مردادش
سالهای سیاه و بسته چهها
با دل زخمی مصدق کرد
احمدآباد خسته پیرش را
پشت دیوارهای خود دق کرد
ادامه در لینک

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر